نفیسی

روزنوشته های احمد نفیسی

نفیسی

روزنوشته های احمد نفیسی

"اسید" یا " باز"

اشتباه نشود بحث راجح به شیمی نیست. موضوع کاغذ " ترنسل" برای تشخیص اسید از باز نیست. مسئله فضای اسیدی جامعه است. جبهه علیه جبهه مثل مذهب علیه مذهب یا انقلاب علیه انقلاب، حاشیه علیه متن جدال بر سر گفتن و شنیدن نیست. مسئله « غفلت» و « فراموشی» است. واقعیاتی که در نگاه ما بسیار لاغر و نحیف است. تیترهای خبری که در صفحات یا ستون های حوادث روزنامه ها یا سایت ها یا صدا و سیما می خوانیم یا می بینیم یا می شنویم. مشکلاتی که در متن جامعه در کوچه و خیابان، پارک و بازار و زندگی روزمره با آن در حال چالش هستیم. غفلت یعنی ماهی که در آب است ولی خیس بودن و تر شدن را نمی فهمد. هیچ احساسی در ما ایجاد نمی کند مگر خشم، نفرت و عصبانیت و پرسش های فراوانی که بی پاسخ مانده است. شتاب زندگی در قضاوت ها و سرعت برای پریدن از روی موانع و عجله برای پاک کردن صورت مسئله شیوه ما در واکنش با ناهنجاریها است. چگونه فضای « اسیدی» جامعه « باز» می شود؟
پسربچه ی هشت ساله ایی همکلاسی خود را با موکت بر کشت. زنی صاحب فرزند و همسر معتاد در خانه ی فساد محبت فروشی می کند. مردی نادار و پا برهنه از جنوب تهران معجزه وار سهامدار اصلی بانک خصوصی شد. متقاضیان فروش کلیه زیاد شدند. مردی همسر خود را کشت و زنی به همسر خود خیانت کرد.و... فراموشی یعنی اینکه خداوند و روز داوری را از دفتر زندگی خود خط زده ایم. به نظامات و سنن و قوانین خداوند در هستی و جامعه پشت کرده ایم. سرخود را در برف فرو کرده ایم " صم بکم عمی فهم لایعقلون"
ایدئولوژی «الفیه شلفیه» در رویکرد به هنر و سینما و تسلط آن بر همه حوزه های فرهنگ و افسون زدگی سیاسی و کوتاه شدن سقف تفکر در حد امتناع و اینکه هر فرقه ائی به آنچه دارد مغرور و فریب خورده است.
"کل حزب بما لدیهم فرحون" در زمان مانده ایم اما کدام زمان؟ ماضی ساده، ماضی استمراری، ماضی بعید یا حال یا آینده نزدیک یا آینده دور. و سوالی که در همهمه ی شعارها و نزاعهای جناحی و خنده های مستانه و گریه های سوزناک اگر شنیده شده باشد ولی بی پاسخ مانده است، چه باید کرد؟

افسانه حاکم بلخ

گویند شهر بلخ حاکمی داشت که در صادرکردن احکام بی پایه و ضد و نقیض شهرت داشت. روزی مسافری وارد شهر شد و در منزل میزبانش سخن از "حاکم شهر بلخ" به میان امد. هرچه میزبان از نمونه های احکام وی به مهمان میگفت وی با ناباوری انرا میپذیرفت اما باور نمیکرد. سرانجام میزبان وی را دعوت کرد تا فردا به دربار حاکم بروند چون روزهای چهارشنبه حاکم بارعام داشت و به دعاوی مردم رسیدگی میکرد.

 

آندو همراه رسیدند  و در گوشه ای از مچلس بارعام جاگرفتند. سرانجام حاکم امد و بر تختی نشست و صاحبان دعاوی شکایات خودرا مطرح میکردند و جوابی میشنیدند. در همین حین مردی که یک نفر پاشکسته را به دوش میکشید وی را در صحن دادگاه قرار داد تا شکایت خودرا بیان کند. وی جنین گفت:

 

داشتم از دیوار خانه ای به قصد دزدی بالا میرفتم چون دیوارش خیلی بلند بود افتادم و پایم شکست و حالا غرامت میخواهم. حاکم هم دستور داد صاحب دیوار را بیاورند و از وی پرسید چرا دیوارش انجنان بلند است که کار دست این بنده خدا داده است!؟ وی در جواب بنا را متهم کرد و بنا را اوردند و باز حاکم همان سوال را مطرح کرد. بنا هم کارگری که به او خشت های اضافی داده بود رامتهم به جرم کرد و وقتی کارگر را اوردند وی یک گروه سه نفری موسیقی نواز را متهم کرد که یکی دنپک میزد و دیگری نی میزد و سومی هم سنتور. وقتی انها را اوردند و مواخذه کردند نتوانستند جواب قانع کننده ای بدهند حاکم هم انهارا مجرم شناخت و حکمی صادرکرد. بر اساس ان حکم هر یک از ان سه تن بایستی با همان وسیله موسیقی اش اماله میشد. از انجا که حکم حاکم در مورد سنتورزن و دنبک زن قابل اجرا نبود فقط نی زن بیجاره بایستی مورد اماله قرار میگرفت. اما قبل از اجرای حکم در جلوی چشمان حاکم وی نی لبک را در گوشش  قرار داد و وانمود کرد که نی دارد به او چیزی میگوید. این کار کنجکاوی حاکم را برانگیخت و از وی خواست که توضیح دهد. وی به حاکم گفت که نی لبک وی از عالم غیب خبر دارد و به او گفت که دلخور نباشد چون هر کس با ان نی لبک اماله شود به بهشت میرود. حاکم طماع حرف وی را باور کرد و به مجری حکم دستور داد تا اجرای حکم برای نی لبک چی را متوقف کند و در عوض نی لبک را به خود حاکم اماله کند تا وی به بهشت برود.(افسانه های ایرانی)

پیچش عمامه

پس از سلطه ی کامل امویان بر مقدرات مسلمانان و شهادت امام حسین (ع) ائمه ی اهل البیت در قامت مرزبانان عقیده و الگوهای اخلاقی و معنویت راهبرد توسعه ی فعالیتهای فرهنگی، مذهبی را به عنوان خط اصلی فعالیتهای خود انتخاب کردند. تلاش و کوشش آنان برای مقابله با جریانات انحرافی افراطی، غلو و تفریطی عزلت و زهد منفی و تبیین اسلام محمدی (ص) نیازمند بازوان و تشکیلات منسجمی بود که در نهادی به نام سازمان وکالت متشکل از جمعی از شاگردان و معتمدین ائمه (ع) متجلی می شد. پس از پایان عصر غیبت صغری و شروع غیبت کبری از درون فعالیتهای فرهنگی ائمه (ع) تشکلی سر برآورد که در تاریخ تشیع به صنف روحانیت مشهور شد. نهادی اجتماعی سیاسی، فرهنگی و عقیدتی که از همان ابتدا و خصوصاً پس از فعالیتهای حوزه علمیه نجف در ده قرن گذشته مرکز حضور علماء و اندیشمندانی شد که با وجود تفاوتهای فکری و نحله ایی و سلیقه ایی به نحوی موثر توانستند در یک همزیستی مسالمت آمیز نهاد روحانیت را از میان حوادث مختلف با مدیریت مناسب، آنرا وارد قرن بیست و یکم سازند. حرکت این نهاد با فراز و فرود فراوانی همراه بوده است ، اما این نهاد در بدترین شرایط سیاسی و خفقان و دیکتاتوری و عزم و اراده ی حاکمیتها برای حذف از صحنه ی جامعه مقاومت کرده وماندگار مانده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در پرتو نظریه ی ولایت فقیه  روحانیون شیعه از هر زمان دیگری در حوزه ی سیاست و اجراء و قلمروهای دیگر جامعه ی ایرانی حضور پر رنگتر یافت اما با خطرات و تهدیدات بیشتری نیز مواجه شد. بزرگترین خطر نوشتن خوب و بد جامعه به حساب آنان و ارائه ی فاکتورها و صورت حساب بلند بالایی از اقتصاد تا فرهنگ و اخلاق اجتماعی به اسم آنانست.خطردیگرتوقف روندنظریه پردازی  و تعطیلی تولید فکری و در نتیجه فقر ایدئولوژیک است. مشکل دیگر تک صدایی و انزوای صاحبان اندیشه و سلیقه  ها و نمود اختلاف مخرب  در میان آنان است. ناکارآمد جلوه دادن نظریه ی ولابت فقیه نیز از جمله مسائلی است که برای آن نقشه ها و برنامه های مختلفی طراحی و اجرا می شود. روحانی علیه روحانی همانند مذهب علیه مذهب یکی دیگر از برنامه هایی است که عده ایی فعالانه آنرا دنبال می کنند.هدف احصاء تمامی موارد وبحث جامع ومانع دراین مقوله نیست ،بلکه اینها نمونه هایی است که این صنف هزار ساله را با چالش مواجه کرده است. روحانیت در تاریخ توانسته است خود را حفظ کند اما اساس خطراتی که او را تهدید می کند از ناحیه ی چه کسانی و با چه ابزارهایی است؟ چگونه می تواند رسالت خودرا به انجام برساند؟ سوالاتی است که جواب آن نیازمند تدبر بیشتری است.