نفیسی

روزنوشته های احمد نفیسی

نفیسی

روزنوشته های احمد نفیسی

فتنه خراسان وخلیفه بغداد

یکی از دوستان پرسیده بود هارون الرشید خلیفه عباسی که با قصه های هزار و یک شب و شهر افسانه ای بغداد شناخته می شود چرا در ایران در شهر طوس در خراسان مدفون است؟ گفتم از تقدیر گریزی نیست اما دفن او در طوس با سرنوشت خانواده ایرانی برمکیان بی ارتباط نیست، گزارش مختصر آن از کتاب معروف تاریخ بیهقی نوشته ابوالفضل محمد بیهقی آورده می شود.

کار یحیی بن خالد برمکی وزیر هارون الرشید چنان بالا گرفت که خلیفه او را (پدر) نامید. دو پسر او به نامهای فضل و جعفر نیز به درجات بالایی رسیدند فضل مامور دفع غائله یحیی علوی در طبرستان شد وی این مشکل عظیم دستگاه خلافت را با تدبیر و انعقاد صلح چنان حل کرد که موجبات شادمانی خلیفه شد فضل پس از دو سال حکومت خراسان بزرگ که شامل سیستان و ری و ماوراء النهر و ... می شد تقاضای استعفاء کرد و مورد موافقت خلیفه واقع شد. فضل به رسم معمول هدیه ای نیز برای خلیفه آورد. این واقعه مصادف  با کدورتی بود که بین خلیفه و آل برمک ایجاد شده بود. خلیفه علی بن عیسی ماهان را به جای فضل برای حکومت خراسان در نظر گرفت و با وزیر خود یحیی برمکی درباره او مشورت کرد و نظر خواست. یحیی گفت: علی بن عیسی مردی جبار و ستمکار است ولی فرمان، فرمان خلیفه است. خلیفه نیز به خاطر دشمنی با یحیی برمکی علی عیسی را به حکومت خراسان گماشت. بیهقی در کتابش گزارش داده است که : علی بن عیسی دست به مال مردم گشودو مالیات بیش از حد گرفت و کسی را جرات نبود که کار او را به خلیفه بازگویی کند و خبرگزاران به یحیی برمکی گزارش می دادند و او در پی فرصتی بود که به گوش خلیفه برساند و ستمدیده ای را پیش انداخت تا بر سر راه خلیفه شکایت کند.

اما این کارها سود نکرد تا کار به جایی رسید که هارون الرشید سوگند خورد که هر کس از علی بن عیسی شکایت کند او را نزد علی بن عیسی می فرستم. بعد از این ماجرا یحیی برمکی و مردمان خاموش شدند و علی عیسی نیز که از حمایت خلیفه برخوردار بود ستم به مردم و غارت آنان تحت عناوین مختلف را از حد بگذراند و به تعبیر بیهقی بکند و بسوخت و بخشی از غارتهایش را به عنوان هدیه به بغداد و نزد خلیفه فرستاد. خلیفه در مورد هدایا از فضل ربیع که حاجب خلیفه یا همان وزیر دربار بود و از حامیان  سرسخت علی بن عیسی و از مخالفین آل برمک بود مشورت خواست وی گفت بهتر آنست که خلیفه در محلی باشد و آل برمک و دیگر وابستگان درباری باشند و هدایا آورده شود تا دلهای آل برمک بترکد و بر خاص و عام روشن شود که ایشان چه خیانت کرده اند و این هدایا با هدیه فضل برمکی که از خراسان آورده بود مقایسه شود که هدیه فضل چقدر ناچیز و بی مقدار بوده است اما علی بن عیسی چه هدایای گرانبهایی فرستاده است. هدایای علی عیسی بسیار چشمگیر بود و تا آنزمان نمونه نداشت از جمله هزارغلام ترک وهزارکنیز ترک که هرکدام دست پربودندصدغلام وصدکنیزبی نهایت زیباروی هندوپنج فیل نر دو فیل ماده با پوششهای زرین و جواهرات اسبهای گیلی دویست اسب خراسانی با جل های دیبا بیست عقاب وبیست شاهین هزار شتر با پالانهای ابریشمی و هود جهای طلا پانصد هزار و سیصد پاره بلور از هر نوع صد جفت گاو و بیست گردن بند جواهر بسیار قیمتی و سیصد هزار مروارید و دویست عدد چینی فخفوری. دو هزار چینی از کاسه ها و بشقابها و خمره های بزرگ چینی و سیصد چادر و دویست خانه قالی و دویست خانه فرش محفوری.

تفصیل هدایا در کتاب بیهقی موجود است طالبین  می توانندبه آن مراجعه کنند.

ما که با قیمت امروزی این هدایا آشنا نیستیم مثلا اینکه هدایای مذکور معادل چند بشکه نفت امروز کشور عراق و دولت بغداد می شده است؟ اگر کسی ازخوانندگان می داند به ما هم اطلاع دهد. وقتی هدایا به محل  آورده شد لشکریان تکبیر فرستادند و دهل و بوق بزدند، آنچنانکه کَس مانندآن یاد نداشت و نخوانده بود و نشنوده. هارون الرشید روی سوی یحیی برمکی کرد و گفت: این چیزها در زمان حکومت پسرت فضل بر خراسان کجا بود!!!؟ یحیی برمکی گفت: زندگی امیرالمومنین دراز باد، این چیزها در روزکار فرمانروائی پسرم در خانه های صاحبان این چیزها بود به شهرهای عراق و خراسان. هارون از این جواب سخت ناراحت شد بطوریکه مکدر شد و روی ترش کرد و مجلس را ترک گفت.

بعد از جلسه فضل و جعفر به پدرشان گفتند ما از جواب شما به خلیفه سخت بترسیدیم بهتر این نبود که سخن پس از اندیشه به نرمی گفته میشد. یحیی گفت: ای فرزندان ما رفتنی هستیم و کار ما به آخر رسیده است من تا برجا هستم سخن حق را خواهم گفت و به تملق و ظاهر سازی مشغول نمیشوم که با دروغ و ریا و شعبده، قضای آورده و حکم نازل شده خداوند باز نمی گردد و آنچه که من امروز به هارون الرشید گفتم امشب در سر این مرد جبار بگردد و فردا در این باب سخن گوید و نظری روشن خواهد خاست. روز بعد طبق پیش بینی یحیی خلیفه او را به خلوت خواست و به او گفت: چنان سخن درشت دیروز در روی من بگفتی چه جای چنین سخنی بود!!؟ یحیی پس از تعارفات گفت تا وقتی به خدمت مشغولم از خیرخواهی و نصیحت دست بر نمی دارم و کفران نعمت نمی کنم، خلیفه دست علی بن عیسی را باز گذاشته است تا هر کار که می خواهد می کند و خبرگزاران جرات ندارند که آنچه می گذرد گزارش کنند که دو تن را که من پنهانی گماشته بودم که کارهای او را گزارش دهند بکشت و رعایای خراسان را نابود کرد و خراسان ، سرزمینی بزرگ است و دشمنی مانند ترک نزدیک آنست بدین هدیه ها که فرستاده نباید نگریست. از ده درهم که از مردم گرفته دو یاسه درهم برای خلیفه فرستاده است. بدان باید نگریست که لحظه به لحظه کار خرابتر می شود و کار به جایی می رسد که دیگر جبران نمی توان کرد که اگر مردم خراسان از خلیفه نومید شوند دست به دامن خداوند بزرگ زنند و فتنه برپا کنند و از ترکان یاری بخواهند می ترسم کار به جایی رسد که خلیفه خود ناچار شود به خراسان رود و در مقابل هر درهم که علی بن عیسی فرستاده خلیفه باید پنجاه درهم خرج کند تا فتنه بخوابد. ما از تفصیل داستان صرف نظر می کنیم موقعیت آل برمک در دستگاه خلیفه به کلی تضعیف شد و این خاندان به غضب خلیفه نابود شدند ولی مشکل علی بن عیسی تبدیل به غائله و فتنه بزرگی در خراسان شد و یکی از امیران وی به نام (رافع لیث) عصیان کرد خلیفه مجبور شد لشکریانی به سرداری شخصی به نام (هرثمه اعین) برای کمک به وی به خراسان بفرستد که این تدبیر نیز کارساز نشد لذا خلیفه با آنکه پیر و ناتوان شده بود مجبور شد شخصا به همراه مامون و لشکریان به سمت خراسان حرکت کند. هارون در راه چند بار گفت دریغ از آل برمک !!!سخن یحیی، مرا امروز به یاد می آید  هیچکس برای خلفا مانند یحیی وزارت نکرد.بدینسان هارون که به طوس رسید در گذشت و این حکایت به پایان آمد و تاسف و حسرت خلیفه در تاریخ عبرت و پند دیگران شد اگر پندپزی باشد. به تعبیر بیهقی: هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد، که آخر هیچ حکایت از نکته یی که به کار آید خالی نباشد.تاریخ بزرگترین معلم انسانهاست ،قل سیرو ا فی الارض فانظرو کیف کان عاقبه المکذبین ... آلایه