دنیای حیوانات عجیب و
شگفت انگیز هست ولی پیچیده و اسرار آمیز نیست. یعنی هر چه هست همانست که به چشم می
آید و دانش و علم جانور شناسی پرده از آن گرفته است. ممکن است ناشناخته باشد ولی
پس از معلوم شدن دیگر از اسرار پشت پرده و یا اعمال پنهانی و آنچه در خلوت می
گویند یا می کنند خبری نیست. از همین روست که استاد سخن سعدی شیرازی علیه الرحمه بارها
از ترجیح حیوانات بر بعضی از آدمیان و بنی نوع بشر سخن گفته است.
زنان باردار، ای مرد
هشیار اگر وقت
ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک
خردمند که فرزندان ناهموار زایند
یا در حکایت دیگری
این ابیات را گفته است:
به صورت آدمی شد قطره
ی آب که چل
روزش قرار اندر رحم ماند
و گر چل ساله را عقل
و ادب نیست به تحقیقش نشاید آدمی خواند
درست است که سعدی
گفته است:
چون سگ درنده گوشت
یافت نپرسد کین شتر صالح است یا خر دجال
سگ گرسنه
برای سیری شکم و رهائی از گرسنگی بین شتر صالح و خر دجال تفاوتی نمی نهد ولی همین
سگ برای سدّ جوع می خورد و پس از سیری دست از خوردن می کشد اما انسان موجودی است
که سیری نمی شناسد و در تکاثر مال و قدرت همیشه " هل من مزید" او بلند است. حیوان از
درندگان و جوندگان و نشخوارکنندگان و امثال آن هیچگاه داعیه ی اشرافیت و فضیلت و
امثال آن ندارند. نوع وحشی و اهلی آن براساس غریزه ی خود عمل می کنند و اگر خوب
شناخته شوند مدیریت آنها امکان پذیر می شود. ولی آدمی طرفه موجودی است که از فرشته
برتر و یا از هر حیوانی پست تر می شود.
سایت تابناک در تاریخ
7/2/90این تیتر را زده بود که « این جاندار همسرش را می خورد + عکس » در توضیح خبر
نوشته بود که حشره ی دعاخوان ماده بی رحم ترین حشره دنیا می باشد. هنگامی که حشره
ماده از همسرش باردار شد به آن نیش می زند و همسر نیمه جان پس از جفت گیری غذای
لذیذ برای حشره ماده می شود.
چیز عجیب در رفتار این
حشره شاید همنوع خواری او باشد حال آنکه رفتار او تابع خواست غریزی اوست و فراتر
از رفع نیازهای او نیست، اما انسان گاهی جانور همنوع خواری می شود که میلیون ها
نفر را به مسلخ می برد و ملتی را سیه روز و نگون بخت می سازد. طبیعت عقرب نیش زدن است با علم به این
مسئله باید از نیش او پرهیز کرد. داستان عقرب و قورباغه شنیدنی است. عقرب در
کنار رودخانه به قورباغه گفت مرا بر پشت خود سوار کن تا از رود عبور کنم. قورباغه
گفت این حماقت است زیرا مرا نیش می زنی و من می میرم. عقرب با چرب زبانی و آوردن
استدلال به قورباغه فهماند که نیش زدن او موجب غرق شدن عقرب و مرگ او نیز هست،
نهایتاً قورباغه قبول کرد و عقرب را بر پشت خود حمل کرد تا از رودخانه عبور دهد در
میانه ی رود قورباغه سوزش نیش را حس و زهر نیش اعضای بدنش را بی حس می کند.
قورباغه فریادی می زند دیدی مرا نیش زدی الان است که بمیرم. عقرب پاسخ می دهد: من
متاسفم هیچ کس نمی تواند از طبیعتش فرار کند و همراه قورباغه در میان آب خروشان
ناپدید شد. پس در مورد طبیعت حیوانات چیز پنهان و غیر شفافی وجود ندارد.
سوال اینست که آنچه
در مورد حیوانات صادق است در مورد آدم ها نیز صدق می کند؟
آیا انسان نیز اسیر
طبیعت ومامور غریزه است؟ یا انسان می تواند بر نفس خود ملسط شود و نفس خود را
مغلوب عقل و خرد و شرع سازد؟
کفاره ی شراب خورهای بی حساب هوشیار در میانه ی مستان نشستن
است
یک سال گذشت و در بامدادی که لیل و نهارش تفاوت
ندارد به تماشای بهار خواهیم نشست اولین روز نو را با محاسبه ی آنچه گذشت آغاز می
کنیم . آخرین روزهای سال ،طبیعت به زبان خود با ما سخن گفت. زلزله و سونامی ژاپن
بار دیگر به ما یادآوری کرد که در این جهان بر هیچ چیز نمی توان اعتماد کرد، اگر
خدا اراده کند بر زمین زیر پایمان نیز نمی توانیم اعتماد کنیم.
روی دریا در هم آمد زین حدیث دردناک
می توان دانست بر رویش زموج افتاده چین
ژاپنی ها که به احتیاط و داشتن تکنولوژی پیشرفته
و مدیریت علمی مشهورند حالا سیاستمداران و مدیران و مردم ژاپن نگران پی آمدهای
احتمالی جوش هسته ائی در رآکتورهای نیروگاههای برق خود هستند . سومین قدرت اقتصادی
جهان زمین گیر شد .
تجربت بی فایده ست آنجا که برگردید بخت
حمله آوردن چه سود آن را که در گردید زین
اذا زلزلت الارض زلزالها واخرجت الارض اثقالها
حرکت مردم تونس و مصر بزرگترین شوک سیاسی امسال
بود، در حالیکه سیاستمداران آمریکائی قلم به دست نقشه ی خاورمیانه ی جدید را ترسیم
می کردند مردم مسلمان تونس به پا خاستند و بعد از آن در لنگرگاه آمریکا و اسرائیل
در شمال آفریقا مردم ،نیل را به خروش آوردند ،تعجب و بهت و افتخاروستایش بود، هنوز
از حیرت این واقعه خارج نشده بودیم که ملت لیبی دیکتاتور سوم را به چالش کشاندند
قرعه به نام شاخ آفریقا زده شده بود.
تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بروی نهاد
کآسمان گاهی به مهر است ای برادر گه به کین
دمینوی تغییر همه ی خاورمیانه را فرا گرفت ،نسیم
آزادی خواهی از شمال آفریقا به خلیج فارس رسید در خیابانهای بحرین و منطقه ی شرقی
عربستان مردم دعای فرج خواندند . شعار مشروطه خواهی بحرینی ها حالا بنیاد نظام
سلطنتی را نشانه رفته است و متاسفانه بحرین امروز پادگان نیروهای نظامی کشورهای
خلیج فارس باچراغ سبز آمریکاییها شده است تزویروریاکاری آنهامعلوم شد. شیعیان به
ستوه آمده ی عربستان از سیاست های فرقه گرائی دولتمردان کهنه اندیش در خیابان به
صف شدند. مردم در یمن خطاب به علی عبدالله صالح گفتند : « ارحل» حالا واژه های
میدان التحریر (میدان آزادی) ،میدان لوء لوء ( مروارید) ،میدان تغییر ، ارحل (برو)
یوم الغضب (روز خشم )درکنار دستگیری، زندان و گلوله هایی که قلب مردم معترض را می شکافد
جزئی از ادبیات سیاسی مردم خاورمیانه شده است .
نوحه لایق نیست بر خاک شهیدان زآنکه هست کمترین
دولت ایشان را بهشت برین
اشتیاق به تغییر همه گیر است زین العابدین و حسنی
مبارک زود صحنه را ترک کردند و ورز و وبال آنان دوام نیافت ، قدافی ، و ما ادریک
قذافی کشتن و خونریزی و خفت و خواری را برای خود خرید .
باش تا فردا که بینی روز داد و رستخیز
وز لحد با زخم
خون آلوده برخیزد دفین
سال 90 سال پیروزی مردم
مسلمان منطقه است، سقوط قدرت سیاسی در جمهوری های تقلبی و سلطنت های استبدادی حتمی
است . نسیم آفریقائی حالا توفان خاورمیانه ائی شده است . دانایان خود را با
مردم همراه خواهند کرد و نادانان پیرو مکتب قذافی پر هزینه و با رسوائی به صدام
حسین می پیوندند.
زور باز وی شجاعت بر نتابد با اجل
چون
قضا آمد نماند قوّت رای رزین
حکایت اجتماع بی شمار است و حکایتِ دوست خوشتر
است . توقع آنست که سال جدید ,ما نیز مانند طبیعت لباسِ نو بپوشیم ، کینه ها و حقد
و حسد، کبر و خود خواهی ها را کناری نهیم . رواداری و صدق و وفاء را زینت بخش جانِ
خود نمائیم .
خبرت هست که مرغان سحر می گویند
آخر ای
خفته ،سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب
آن است که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سرغفلت درپیش حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
که توان که دهد میوه ی الوان از چوب ؟ یا
که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟
وقت آن است که داماد گل از حجله ی غیب
بدرآید
که درختان همه کردند نثار
آمیزاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو
در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باش تا غنچه ی سیراب دهن باز کند بامدادان چو سر نافه ی آهوی تتار
مژدگانی که گل از غنچه برون می آید
صد
هزار اقچه بریزد درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل بد مد در
اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست
چون عارض گلبوی عرق کرده ی یار
بادبوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید
عطار؟
خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز
نقشهایی
که درو خیره بماند ابصار
ارغوان ریخته بردکّه خضراء چمن
همچنان
است که بر تخته ی دیبا دینار
این هنوز اوّل آذار جهان افروز است
باش
تا خیمه زند دولت نیسان و ایار
..........................
آرزومندیم سال جدید ،سال سعادت و راحتی جسم و جان
برای همه باشد .
نا امید از در لطف توکجا شاید رفت ؟
تاب
قهر تو نیاریم خدایا، زنهار
فعلهایی که زما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای
ستّار
امیدوارانه به درگاه او متوسل می شویم تا خود و
خانواده و جوانان ما از آلودگی های حرام و گناه پاک بمانند و جامعه ی ایرانی از
محرمات و ناهنجاریها و نا اخلاقی های مادی و معنوی و گناهان کبیره و صغیره منزه
شود، جامعه ی ما از محرمات مسکرات و مشروبات الکلی و مواد مخدروفحشا و دروغ و خلف
وعده و ریا و شرک و هر چه رجس و نا پاکی است منزه شود.
از جانب شرق صدائی مرا به خود خواند: کسی که می افتد آیا دوباره بلند نمی شود؟ کسی که راه اشتباه می رود آیا به راه راست باز نمی گردد؟ چرا شما دچار گمراهی همیشگی شده اید؟ هیچکس نمی گوید: چه کار زشتی مرتکب شده ام ؟ لک لک می داند چه وقت کوچ کند. همینطور فاخته، پرستو و مرغ ماهی خوار. هر سال در زمانی که خدا تعیین کرده است همه آنها بازمی گردند ولی شما زمان بازگشت خود را نمی دانید و از سنتهای من بی اطلاع هستید. مرا فراموش کرده اید و خود فراموش شده اید.
ناله های زنان نوحه خوان در فضا موج می زد: وای بر ما، چگونه غارت شدیم وای بر ما چگونه رسوا گشتیم ،باید که دیارمان را ترک کنیم چون خانه هایمان همه ویران شده اند. خانه هایمان لانه شغالان است. شبح مرگ از پنجره ها به داخل خانه ها پا گذاشته بودند و در گوشه ی چشمها لانه کرده اند. وحشت و اضطراب گریبانگیر همه است و صدایی است که همواره تکرار می شود ،آرامش بر قرار است در حالی که هیچ آرامشی وجود ندارد، راستی و درستی نیست من برای خشکسالی سرزمینم اشک می ریختم .
دانائی چیست؟ قدرت چیست؟ ثروت چیست؟ راستی چیست؟ نبوت چیست؟ قیامت کی برپا می شود؟ عرش خدا کجاست؟ ملکوت و روح، ایمان و انسان چیست؟
سخنان دروغ، مانند تیر رها شده از کمان قربانی می گرفت و من مجسمه هایمان را می دیدم که در کوره های آتش می گداختند تا تصفیه شوند. درهمهمه آتش و دود مجسمه کناری در گوش من نجواکرد: زبان دروغگو مثل تیر زهرآلودی است و رستگار نخواهد شد کسی که دروغ می گوید و می شنود.
ما در انتظار صلح و آرامش و چشم به راه شفا و سلامتی بودیم، اما این وحشت و اضطراب بود که هر لحظه بر ما چیره تر می شد.
من فریاد می زدم اما صدائی نبود؛ به دنبال سنگ محک می گشتم چرا؟ فکرمی کردم ما طلا و نقره های ناخالص تصفیه نشده بودیم، نمی دانستم چه کسی به من گفته بود که مردم معدن های طلا و نقره هستند.
لباسهای عده ایی به خون فقیران آغشته بود. نهیبی رعد آسا همه ما را چون برگ درختان خزان زده بر زمین انداخت: «شما به شدت مجازات خواهید شد چون می گویید: بی گناهیم.»
ترس بود، سیاهی بود و هق هق گریه دختران و پسران جوان و آه و ناله سرد زنان و مردان و بچه هائی که با موهای سپیدشان چیزی را با چشمهایشان فریاد می زدند.
من مایل بودم کسی را بخوانم اما کی؟ کسی نان من و فرزندانم را برده بود، کسی باران بهار و پائیزم را برده بود، کسی قفس خود را از پرنده های من پر کرده بود، کسی ماهی های صید شده مرا ربوده بود. کسی چمن های خانه ام را لگدمال کرده بود، کسی دخترکان ظریف دیار مرا به پیران فرتوت بخشیده بود، ندا باز طنین گرفت: ای قومی که چشم دارید ولی نمی بینید، گوش دارید ولی نمی شنوید، زبان دارید ولی نمی گوئید، قلب دارید ولی نمی فهمید؛ آیا نباید شکنجه شوید و عذاب بکشید؟ چه عجیب و هولناک است که صدیقین پیام های دروغین می دهند. پس دیگرچه فائده ائی که آجرهای خانه مرا از طلا بسازید یا خشت خام، زمانی که مرا اطاعت نمی کنید، مرا نمی شناسید، دلی سرکش و طغیانگر دارید ریا می کنید و در خلوت چیز دیگری هستید؛ آیا شما خوشه چین خواهید شد؟ هرگز.
کسی به من گفت چرا زخمهایمان را می پوشانند، گوئی چندان مهم نیست درحالی که دردهایمان درمان نمی پذیرد، دلهای ما بی تاب است، خداوند سرزمین ما را ترک کرده است. فصل برداشت محصول گذشت، تابستان آمد و رفت، اما ما هنوز دستهایمان خالی است. ناخودآگاه یاد جمله ای افتادم: ای کاش سر من مخزن آب می بود و چشمانم چشمه اشک تا برای همه رفتگان قومم شب و روز گریه می کردم، برای خوراک تلخ و آب زهرآلود، برای جامهای خالی، برای شمشیرهای هلاکت، برای همنوائی با نوحه سرایان، برای اجسادی که در زیر آفتاب داغ مثل فضله درصحراو مانند بافه در پشت سر دروگر خواهد افتاد، برای زمان، برای مکان، برای دین، برای جوانان، برای امیدهای ناامید شده، برای دردهای درمان نشده، برای سرهای بی تن، تن های بی سر، برای حجله های خونین، برای زوزه سگهای گرسنه.
به من گفته بودند مترسکی در جالیز است که نه حرف می زند و نه راه می رود؛ بلکه کسی باید آنرا بر دارد و جابجا نماید. بادی از خزانه خداوند بیرون آمد و آنرا با خود برد و من بر ترسم از مترسک خندیدم. بی اختیار کلامی بر زبانم جاری شد به نام خداوند بخشنده و مهربان، تنها توئی خدای حقیقی.
دستهای نوازشگری مرا از خواب بیدار کرد؛ به من گفت تو در تختخواب «ارمیا» خوابیده بودی.
"ارمیا" یکی از انبیای قوم یهود است که خداوند او را برای رسالت انذار قوم یهود بین سال های 625 و 580 قبل از میلاد بر می گزیند.
او پیام های خداوند را به مردم منتقل می سازد ولی از آنجا که مردم آنها را نمی پسندند با او به دشمنی می پردازند زیرا او از آنان می خواهد که از گناهان خود و شرارت دست بردارند وی به مردم هشدار می دهد که خداوند لشکری از سرزمین شمال می فرستد تا آنان را مجازات کند و همین گونه نیز می شود.