دغدغههای جهان غرب علیالخصوص آمریکا که نقطه تلاقی آن با روسیه است عبارت از : جنگ علیه ترروریسم، مقابله با بنیادگرایی اسلامی، امنیت اروپا و جهان، تثبیت بازار انرژی، مبارزه با گسترش سلاحهای کشتار جمعی و نزاعهای قومی و مذهبی خصوصا ً در خاورمیانه است. حل و فصل همه این مسائل بدون همکاری روسیه شاید امکانپذیر نباشد؛ از اینرو غرب به دنبال جذب روسیه در نظام تکقطبی به سرکردگی آمریکا است. روسیه و بازیگران کاخ کرملین به خوبی از این موضوع آگاهند، ازاینرو میدانند چگونه با کارتهایی که در دست دارند بازی کنند. آنان نیز آرزوهایی در سر دارند که بدون همکاری غرب خصوصا ً آمریکا قابل اجرا نمیبینند. تحلیل رفتار مردان کرملین در عرصه بینالمللی با در نظر گرفتن این موضوع و نحوه ی حکومتداری آنان واضحتر خواهد بود.
بوریس یلتسین که به اتحاد جماهیر شوروی پایان داد می خواست دو نقش "قیصر و دموکرات" را با هم بازی کند. یلتسین که اتحاد جماهیر شوروی را از گورباچف به ارث برده بود و روسیه را که از عصر کمونیسم خارج شده بود وارد نظام بینالمللی کرد که دیگر جایگاه گذشته خود را نداشت. وی در بخش دوم ریاستش بر کرملین عضو باندی متشکل از اعضای خانواده و تعدادی از ثروتمندان تازه به دوران رسیده شده بود که رهبری واقعی آن با دختر کوچکش به نام "تاتیانا" بود. خود وی در کتاب خاطراتش به عشق و علاقهاش به وی و نقش دخترش به صراحت اشاره دارد. هرچه به سالهای پایانی دهه 90 میلادی میرسیم روسیه عمیقا ً درگیر مشکلات اقتصادی و مالی و اجتماعی میشد. از ارزش" روبل" پول روسیه به شدت کاسته شده بود. کارگران که ماهها حقوق دریافت نکرده بودند در اعتصاب به سر میبردند و میزان خودکشی بر اثر یاس و نومیدی بالا بود. باند حاکم به رهبری تاتیانا به دنبال جانشین برای پدر خود بود که ادامه حکومت و امنیت ثروتهای بادآورده آنان را تضمین کند.
چند چهره سیاسی، بازیگران بالقوه این نقش بودند اما همه آنان به صحنه آورده شدندتا بیحیثیت و مفتضح شوند زیرا باند حاکم و شخص یلتسین در آنان نوعی روحیه مستقل دیده بودند و به آنان اعتماد نداشتند. یلتسین، رهبری که با تلاش و کوشش فراوان همه قدرت را در قبضه خود گرفته بود حالا خود گروگان در دست حاشیه خود شده بود. چهرههای گمنامی که او بالا کشیده و بر صدر نشانده بود به رهبری دخترش تمکین کرده بودند، شاید این موضوع قصه تکراری باشد که بارها در تاریخ رخ داده است. مردانی که با بالا رفتن سن و مریضی وناتوانی زندانی قدرت و سلطهای میشوند که خود ساختهاند و از درون آن زندان باید نظارهگر آن باشند که اطرافیانش برای او چه تصمیم خواهند گرفت، زمانی که وی تمام آبرو و حیثیت خود را بر باد رفته میبیند. یلتسین و باند حکومتی او که از ساختن روسیه جدید عاجز بودند به سیاست تغییر مستمر دولت روی آورد، شاید از این راه حضور سیاسی خود را اثبات کند. وی در دوران رهبری خود هفت بار نخستوزیر، هفت بار رئیس سازمان اطلاعات (FSB)، شش بار دادستان عمومی و سه بار وزیر امور خارجه را عوض کرد.
در سالهای پایانی رهبری او مسئله اصلی او و باند حاکم تعیین جانشین وی بود که میراث او و ثروت و سلطه خانواده و حاشیه ی او را حفظ کند. آنانی که میتوانستند با آمدن به صحنه حذف شدند. تا اینکه مردم نام "پوتین" را شنیدند؛ تا آنزمان کسی او را نمیشناخت، از او چیزی نمیدانستند. ماههای پایانی دهه 90 میلادی از طرف یلتسین به نخستوزیری رسید و چند ماه بعد در روز تحویل سال جدید مردم استعفاءنامه ی یلتسین را شنیدند و رهبری پوتین اعلام شد. انگار همه اینها هدیه سال نو برای مردم روسیه بود. قبلا ً همه زمینهها فراهم شده بود، انتخابات مجلس دوما، حمله دوم به چچن و انجام چندین عملیات بمبگزاری در مسکو و بزرگنمایی مسئله ناامنی و راهاندازی حزب جدید هوادار پوتین به نام وحدت، همه اینها راه را برای انتخاب پوتین هموار ساخت.
استعفاء و رفتن یلتسین شبیه عملیات نظامی مخفی برنامهریزی شده بود. رفتنی از سر اجبار و ضرورتهای سیاسی که در آن "تاتیانا" دختر یلتسین نقش کلیدی داشت.
رفتار پوتین و نشان دادن وفاداریش به خانواده یلتسین عامل اصلی در انتخاب او به عنوان خلیفه و جانشین یلتسین بود. وی نشان داده بود که مردی عاقل و پراگماتیک و عملگراست. از طرفی وی به نسبت سیاستمداران شوروی جوان بود، مردی در سن 47 سالگی ویلتسین سیاستمداران جوان را دوست میداشت. وی زمانیکه در سنپطرزبورگ در نقش معاون حاکم آنجا بود مواضع لیبرال داشت، کما اینکه نسبت به ارباب خود بسیار وفادار بود و در مسئله مبارزه با مفاسد اقتصادی وی که رئیس سازمان اطلاعات بود رئیس سابق خود را به پاریس فراری داد و در آنجا در حمایت مأموران خود قرار داد، کاری که موجب خوش آمد یلتسین و حلقه اطراف او بود. نگاه بازیگران کرملین نسبت به قانون اینگونه است.
در لحظه حساس سیاست، یلتسین اداره روسیه را به پوتین واگذاشت و پوتین امروز در مسیری گام مینهد که راهی طولانی برای طی کردن در آینده دارد. بنا بر ضربالمثل فارسی "علف باید به دهان بزی خوش بیاید." و به دهان یلتسین، پوتین خوش آمد و به دهان پوتین مدودف خوش آمده است و این چرخه "بزی و علف" همچنان ادامه دارد. تفصیل این ماجرا بسیار آموزنده است و تاریخ برای عبرت و بصیرت است.
استاد ارجمند جناب آقای نفیسی سلام علیک
بسیار خرسندم که با وب حضرتعالی آشنا شدم.سالهاست نوشته های ارزشمند شما را در جراید مختلف می خوانم.بارها نیز حضوراً خدمت رسیده ام. عرض ادب و ارادت اینجانب را پذیرا باشید.چرخه بزی و علف در بازیگران کرملین مطلب درخور و آموزنده ای بود.